**عـشــقــولـــی**

❤❤❤❤

**عـشــقــولـــی**

*Parisa*
**عـشــقــولـــی** ❤❤❤❤

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

گاه

گاهی دلم ميگــــــيره از سخنانی که در شـأنم نيست…
گاه دلم ميگيره ازصداقتــــــم كه هيچكس لايــــــق آن نيست،….
گاه دلم تنگ ميشه براي وعــــــده هايي كه ميدانستم نيست اما براي دلخوشيم كافی بود..
گاه دلم ميگيرداز سادگی هايم…
گاه دلم ميسوزدبراي وفـــــــاداري هايم….
گاه دلم ميسوزدبراي اشكهايم..
گاه دلم ميگيردازروزگــــــــــاري كه درآنم…
#اين نبـــــــــــــــودآنچه درانتظارش بــــــــــــــــودم..گاهی دلم ميگــــــيره ازسخناني كه در شـأنم نيست…
گاه دلم ميگيره ازصداقتــــــم كه هيچكس لايــــــق آن نيست،….
گاه دلم تنگ ميشه براي وعــــــده هايي كه ميدانستم نيست اما براي دلخوشيم كافی بود..
گاه دلم ميگيرداز سادگی هايم…
گاه دلم ميسوزدبراي وفـــــــاداري هايم….
گاه دلم ميسوزدبراي اشكهايم..
گاه دلم ميگيردازروزگــــــــــاري كه درآنم…
اين نبـــــــــــــــودآنچه درانتظارش بــــــــــــــــودم.



تاريخ : چهارشنبه سوم دی ۱۴۰۴ | 18:12 | نویسنده : *Parisa* |

شب یلدا

خداوند از طریق اتفاقات و رویدادهای بیرونی با ما حرف میزنه، پیام هایی برامون میفرسته ، حقایق بازگو می کنه و قوانین و سیستم الهی ش رو توضیح و معرفی می کنه تا ما با درک این حقایق ، خداوند را بهتر بشناسیم و دلگرم بشیم ، به ایمان و باور حقیقی از خداوند برسیم، امید و انرژی بگیریم و در راستای خواست و اراده او با اطمینان و قلبی آرام حرکت کنیم‌.

نیاکان ما هم با آیین ها و رسوم سعی کردن این پیام ها و نشانه های الهی را زنده نگهدارند و حرفهای خداوند را از این طریق هر چند وقت یکبار پیوسته به نسل های بعد یادآوری کنند تا این پیام ها و حقایق و سیستم الهی فراموش و گم نشود‌ و یکی از این رویدادها شب یلداست تا ما اراده و خواست الهی را بهتر درک کنیم اینکه بعد هر تاریکی ، قطعا نور می تابد و تاریکی ماندگار نیست و از یه جایی شروع به مردن خواهد کرد.

پیام یلدا این است که اوج تاریکی، نقطه شروعِ پایانش است پس از حجم زشتی ها و ناپاکی ها و تاریکی ها نترس. قدرت مطلق هستی به اراده خودش اجازه حضورشان را داده و بعد از رسیدن به اوجش، نیروی الهی اش هم برای پایان دادنش دست به کار می‌شود پس صبور باش، اعتماد کن، همراهش شو ، باورش کن به خالق ات ایمان داشته باش، مشکل نشدن ها فقط از خودت توست.

اجازه بده برای تمام شدن درد و رنج هایت منه خداوند، دست به کار شوم. اینکه تغییری در زندگیت رخ نمی دهد و اجابت نمی شوی خودت اجازه ش را نمی دهی بدون آنکه بدانی، خودت مانع شدی. بخشی از وجودت که از آن بی خبر هستی، این تغییرات و اجابت شدن را نمی خواهد و نمی گذارد بشود و گرنه سیستم الهی من همواره اجابت می کند بشرطی که ذهن تو اجازه و مجوز بدهد.


الهی که نور در وجودتون بیشتر و بیشتر جاری بشه و خالص فقط خوده حقیقت و نور باشه که در شما حضور داره...

شب یلداتون مبارک 🫀🍉🍂🍁



تاريخ : دوشنبه یکم دی ۱۴۰۴ | 0:51 | نویسنده : *Parisa* |

بگویم

"دوست دارم بگويم دوستت دارم"

می‌شود اندک زمانی بیشتر
در اینجا بمانیم؟
درست در همینجا.
می‌شود بینی‌ات را بفشاری به گردنم،
و من در آغوشت بکشم،
طولانی‌تر، محکم‌تر،
می‌شود در همینجا نگاهت بدارم؟
هرچند هنوز بسیار کارهایی هست
که باید انجام داد،
زندگی‌ای که باید زیست،
بسیار چیزهایی که باید مواجه شد
و تحمل کرد،
اما اکنون،
می‌شود لحظه‌ای بیشتر بمانیم...



تاريخ : چهارشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۴ | 3:24 | نویسنده : *Parisa* |

دلبری

دلبری های پاییز را
در گرو آمدنت دوست دارم
هجوم باد...


ریزش برگ ها
تلاقی شاخه ها
و عریانی صداها
که همه پنداری اند


از آمدنت، بودنت و ماندنت
که اگر چنین نباشد
من و ما هنوز هم تابستانیم
و در عطش یک آغوش دوانیم

حتی در میان پاییز
حتی با یک جام از بوسه لبریز
من و ما...
هنوز هم تابستانیم!



تاريخ : سه شنبه چهارم آذر ۱۴۰۴ | 17:31 | نویسنده : *Parisa* |

زرد



سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پُر از خاطرات ترک خورده­ ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده­ ایم
اگر خون دل بود، ما خورده­ ایم
‌ اگر دل دلیل است، آورده­ ایم
اگر داغ شرط است، ما برده­ ایم
اگر دشنه­ی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده­ ایم!
گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخم­هایی که نشمرده‌ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری بهسر برده­ ایم

گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش : عالی است
مثل حال گل!
حال گل در چنگ چنگیز مغول!...گل گفتی شاعر عزیز ، روحت شاد



تاريخ : دوشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۴ | 19:52 | نویسنده : *Parisa* |

وداع

یک روز سرانجام با تو
وداعی آبی می‌کنم
می‌دانم
روزی از من خواهی پرسید


مگر وداع هم رنگ دارد
آن هم به رنگ آبی
من در جواب تو
فقط چشمانم را می‌بندم


سالی که بر من و تو گذشت
فقط ۳۶۵ روز نبود
جمعه‌ها را باید دو روز حساب کرد
باید تقویم‌ها را در آفتاب نهاد

تا رنگ ببازد


آسمان آویخته به من و تو است
باد می‌آمد
تو بطری‌ها را
از آب پر کرده بودی


ما تا غروب خیال می‌کردیم
درون بطری‌ها شراب است
سفره را پهن کردی
من دلواپس باران بودم که نبارد

باران نبارید


تو زود به خواب رفتی
هنگام خواب تو
باران بارید
صفحات پاییز را از تقویم کندم


به جوی آب انداختم
در ازدحام برگ‌های پاییز

گُم شد


تو از خواب بیدار شدی
صبحانه آماده بود.



تاريخ : یکشنبه چهارم آبان ۱۴۰۴ | 10:44 | نویسنده : *Parisa* |

آبان

آبان یه ماه نیست!
آبان یه فرهنگه !
آبان به سبکه !
آبان یه آرزو !
آبان یه نعمـت اللهیه !
آبان یه جور زندگیه !
آبان یه مدل غــــرور جذابــه !
آبان کلکسیون آدمای جذابه !…آبان یه ماه نیست!



تاريخ : پنجشنبه یکم آبان ۱۴۰۴ | 16:51 | نویسنده : *Parisa* |

تو

وقتی تو باشی...
زندگی برایم زیباست ؛ عاشقی برایم با معناست
وقتی تو باشی
قلبم بی آرزوست ، ای تنها آرزوی من در لحظه های تنهایی
وقتی تو عزیز دلم باشی
همدمم باشی‌ ‌ ‌
سر پناهم باشی
طلوع آفتاب برایم آغاز یک روز پر خاطره دیگر با تو است
تو هستی ، برای من هستی
تا آخرش همه هستی ام هستی
حالا من هستم و یک عشق پاک در قلبم !
وقتی تو باشی
عشق در وجودم همیشه زنده است



تاريخ : یکشنبه بیستم مهر ۱۴۰۴ | 10:14 | نویسنده : *Parisa* |

از عشق

روزی که با تو
از عشقِ خود گفت و گو کردم


امیدوار بودم دریچه‌یِ تازه یی
به رویِ زندگی خودم باز کنم


پیش از آن، همه چیز داشتم به جُز تو!

آنچه مرا از زندگی مایوس کرده بود
همین بود که نمی‌توانستم قلبی

به صفا و صداقت تو پیدا کنم
که زندگی مرا توجیه کند

که دلیلی برای زندگی کردن
و زنده بودن من باشد

حالا من از زندگی چه دارم؟
به جز تو هیچ...

تو را دوست میدارم
تو عشق و امید منی

بهار و سرمستیِ روح من!
هنگامی است که گل های

لبخنده‌یِ تو شکوفه می‌کند
من چگونه می‌توانم قلبِ بدبختم را

راضی کنم که از لذتِ وجود تو
برخوردار باشد •••
امّا نتواند اسبابِ سعادت و
نیک‌بختی تو را فراهم آورد؟



تاريخ : دوشنبه هفتم مهر ۱۴۰۴ | 12:37 | نویسنده : *Parisa* |

پاییز

برگ پاییزم، ز چشم باغبان افتاده ام،
خوار در جولانگه باد خزان افتاده ام
اشک ابرم کاین‌چنین بر خاک ره غلتیده ام
واژگون بختم، ز چشم آسمان افتاده ام
قطره یی بر خامه تقدیر بودم - رو سیاه -
بر سپیدی های اوراق زمان افتاده ام
جای پای رهرو عشقم، مرا نشناخت کس
بر جبین خاک، بی نام و نشان افتاده ام
روزگاری شمع بودم، سوختم، افروختم
غرق اشک خود، کنون چون ریسمان افتاده ام
کوه پا برجا نیم، سرگشته ام، آواره ام
پیش راه باد، چون ریگ روان اقتاده ام
شاخه سر درهمم، گر بر بلندی خفته ام
جفت خاک ره، چو نقش سایبان افتاده ام
استوارم سخت، چون زنجیر و رسوا پیش خلق
همچنان از این دهان در آن دهان افتاده ام
قطره یی بی رنگ بودم، نور عشق از من گذشت
بر سپهر نام، چون رنگین کمان افتاده ام
آه، سیمین، نغمه های سینه سوز عشق را
این زمان آموختندم کز زبان افتاده ام



تاريخ : جمعه چهارم مهر ۱۴۰۴ | 2:55 | نویسنده : *Parisa* |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By M a h S k i n:.