لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
یک روز سرانجام با تو
وداعی آبی میکنم
میدانم
روزی از من خواهی پرسید
مگر وداع هم رنگ دارد
آن هم به رنگ آبی
من در جواب تو
فقط چشمانم را میبندم
سالی که بر من و تو گذشت
فقط ۳۶۵ روز نبود
جمعهها را باید دو روز حساب کرد
باید تقویمها را در آفتاب نهاد
تا رنگ ببازد
آسمان آویخته به من و تو است
باد میآمد
تو بطریها را
از آب پر کرده بودی
ما تا غروب خیال میکردیم
درون بطریها شراب است
سفره را پهن کردی
من دلواپس باران بودم که نبارد
باران نبارید
تو زود به خواب رفتی
هنگام خواب تو
باران بارید
صفحات پاییز را از تقویم کندم
به جوی آب انداختم
در ازدحام برگهای پاییز
گُم شد
تو از خواب بیدار شدی
صبحانه آماده بود.
تاريخ : یکشنبه چهارم آبان ۱۴۰۴ | 10:44 | نویسنده : *Parisa* |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید






