**عـشــقــولـــی**

❤❤❤❤

**عـشــقــولـــی**

*Parisa*
**عـشــقــولـــی** ❤❤❤❤

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

کوچه

‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عشقم ...
میدانی که ...
کوچه پس کوچه های قلبت..
چه جای امنیست برای قدم های من...
دوست داشتنت قشنگ..
عشقت پر از امنیت...
و خواستنت پر از لطافت ...
حالا با این همه خوبی ....
چرا من هم جانم رو فدایت نکنم



تاريخ : دوشنبه سی و یکم شهریور ۱۴۰۴ | 19:27 | نویسنده : *Parisa* |

چشمانت

چشمانت جنگلی از درختان نخلند به هنگام سحر
یا دو مهتابی
که ماه از آنها دور می‌شود
چشمانت که بخندند
تاکستان‌ها برگ بر می‌آورند و
نورها می‌رقصند
چون رقص هزار ماه در برکه
و پارویی بر هم می‌زندش به آرامی در سپیده‌دم
گویا ستارگان در عمق چشمانت می‌تپند
و در مهی از اندوه شفاف
غوطه ورند
بسان دریایی که غروب دستانش را بر سرش کشیده
پر از گرمای زمستان و لرزش پاییز است
پر از نور و مرگ و تاریکی
و لرزش گریه‌ها
تمام وجودم را بهوش می‌دارد
لذتی سرکش آسمان را به آغوش می‌کشد
بسان شیفتگی کودکی که از ماه می‌رسد
گویا رنگین کمان‌ها ابر می‌نوشند
و قطره قطره در باران ذوب می‌شوند
وقهقهه کودکان در باغ‌های انگور
سکوت گنجشک‌ها بر درخت‌ها را قلقلک می‌هد




تاريخ : چهارشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۴ | 14:10 | نویسنده : *Parisa* |

همیشه

همیشه که نباید همه چیز ،خوب باشد !
دردلِ مشکلات است که آدم ،
ساختهمے شود .
گاهی همین سختے ها و مشکلات ؛
پله اے مے شوند به سمتِ بزرگترین موفقیت ها .
درمواقعِ سختے ،نا امید نباش .
براےِآرزوهایت بجنگ .
ومحکم تر از قبل ،ادامه بده ...
چه بسیارند ؛ جاده هاے هموارے ،
که به مرداب ختم مے شوند ،
وچه بسیارتر ؛ جاده هاے ناهموار
و صعب العبورے ؛
که به زیباترین باغ ها مے رسند .
تسلیم نشو ...!
شاےدپله ے بعد ؛
ایستگاهِ خوشبختے ات باشد ...



تاريخ : چهارشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۴ | 14:7 | نویسنده : *Parisa* |

بی تو

بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می کند
وای ِ دل ! چون کـودکی، بی تو لجاجت می کند

اشتیاق دیدن تو میل ِ خاموشی نکـرد
هیچ وقت عشقت به دل فکر فراموشی نکرد

عشق ِ من با تو به میزان ِ تقدّس می رسد
بی حضورت دل به سرحدّ تعرض می رسد...

چشم هایم را نگاه ِ تو ضمانت می کند
گــرمی ِ دست ِ مرا دستت حمایت می کند...

من تو را با التهاب ِ سینه ام فهمیده ام
ساده گویم : خویش را با بودنت سنجیده ام !



تاريخ : سه شنبه بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۴ | 21:23 | نویسنده : *Parisa* |

چه نویسیم

ما شکوه از آن زلف پریشان چه نویسیم؟
این قصه دراز است به یاران چه نویسیم؟

حیرت زدهٔ نامهٔ سر در گم خویشیم
شد نام فراموش، به پایان چه نویسیم؟

مضمون چو بود شوخ، دل سنگ خراشد
ما شرح جگر کاوی مژگان چه نویسیم؟

صد نامه نوشتیم و نخواندیم جوابی
ای عهد فراموش، ز پیمان چه نویسیم؟

خواهیم به نامت نظر غیر نیفتد
از رشک ندانیم به عنوان چه نویسیم؟

ما مشق جنون کردهٔ این دامن دشتیم
از ابجد طفلانهٔ یونان چه نویسیم؟

سامان سخن کو، دل ویران حزین را؟
بغداد خراب است به سلطان چه نویسیم؟🌸🌙



تاريخ : دوشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۴ | 2:32 | نویسنده : *Parisa* |

بوسه

بوسه ی ممنوعه حس محشری دارد,ببوس
غنچه ی قرمز به روی گونه میکارد,ببوس

چون نگاه اولین بارت,دلم رامیبرد
بوسه ی ممنوعه,طعم بهتری دارد, ببوس

توی چشمت آتش عشق است ومیسوزاندم
ازلبت, باران بوسه, ریز, میبارد, ببوس

من برای توسراپایم گناه وآتش است
هرچه میخواهد, غمت, مارابیازارد, ببوس

بیخبریاباخبر, درخواب ویابیداریم
تانفس داری و عشقت تاب می آرد, ببوس

صبح وظهروعصر ومغرب, شب وحتی نیمه شب
تاکه این دیوانه جان ازشوق, بسپارد, ببوس..



تاريخ : شنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۴ | 13:13 | نویسنده : *Parisa* |

شهریور

ﺷﺐ‌ﻫﺎے_ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ
ﻋﻄﺮ ﻋﺠﯿبے ﺩﺍﺭﺩ.
ﺭﻧڪَ ﻋﺠﯿبے ﺩﺍﺭﺩ.
ﺑﯿﺨﻮﺩے ﻧڪَﺮﺍﻧﺖ مےﮐﻨﺪ.
ﺍﻧڪَﺎﺭ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴتے
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭے ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐنے
ﻭ ﺍﺩﺍے ﻋﺎﺷﻖ‌ﻫﺎے ﺷڪﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ
ﺭﺍ ﺩﺭﺑﯿﺎﻭﺭے.
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭے ﮐسے ﺭﻫﺎﯾﺖ ﮐﻨﺪ
ڪہ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﻏﺼہ ﺑﺨﻮﺭے
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭے
ڪسے ﺻﺪﺍﯾﺖ ڪﻨﺪ
ﮐہ ﺗﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺷﺎﻋﺮ ﺷﻮے
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍرے ﺑﻬﺎﻧہ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎشے
ﺗﺎ ﺑﻼﺗڪﻠﯿﻒ ﺷﻮے و ﻓﮑﺮ ﮐنے
ڪہ ﭼﯿﺰے ﺭﺍ ڪَﻢ ڪﺮﺩﻩ‌اے
ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍے ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺴﻮﺯﺩ
ﻭ ﺣتے ﻫﻮﺱ ڪنے
ﺑﺮﺍے ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺑہ ﻧﻘﻄہ ﺍے ﺧﯿﺮﻩ ﺷﻮے.
ﺷﺐ‌ﻫﺎے ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ ..
ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ ﻟﻌﻨتے ...




تاريخ : چهارشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۴ | 3:58 | نویسنده : *Parisa* |

اشتباه

⁠اشتباهاتم را دوست دارم.


آن‌ها همان تصمیماتی هستند که خودم گرفته‌ام


و نتیجه‌اش را هر چه باشد می‌پذیرم


اشتباهاتم را گردن کسی نمی‌اندازم


می‌پذیرم که انسانم و اشتباه می‌کنم.


نه فرشته‌ام و نه شیطان
و نه انسان کامل


تا زنده‌ام برای انتخابِ راهِ درست، فرصت هست.


وقتی زمین می‌خورم، بلند می‌شوم خود را می‌تکانم و ادامه می‌دهم


اشتباهاتم را دوست دارم.
آنها حباب شیشه‌ای غرورم را می‌شکنند.


هر زمان به اشتباهاتم پی بردم، بزرگتر شده‌ام.


اشتباهاتم را دوست دارم.
آنها گران‌ترین تجربه‌هایم هستند،

چرا که برایشان هزینه گزافی پرداختم...



تاريخ : یکشنبه دوم شهریور ۱۴۰۴ | 16:31 | نویسنده : *Parisa* |

من

در غروبی که
خیالات فراخوان داده
تمام خاطرات را
برای یورش شبانه،
و تنها من و پُک‌های
سنگین سیگار و
موسیقی


محمدحسین_فردوسی



تاريخ : جمعه سوم مرداد ۱۴۰۴ | 1:50 | نویسنده : *Parisa* |

آرام جـان

دوستت دارم

دوستت دارم ...
تو آرام جان لحظه های پرآشوبی
در هنگامه ی درد و سکوت
حضورت مرهمی است بی نیاز از واژه
چونان سایه ای وفادار
در روشنایی و تاریکی همراهمی
نه از سر عادت
که از جنس عشق و وفاداری
چشم هایت مأمن اندوه های ناگفته ام اند ،
و نگاهت نوید آرامشی ست
که جهان را بی هیاهو قابل زیستن میکند.
تو نه تنها رفیقی که
تجسم اطمینان و پایداری هستی
بودنت دلیل استوار ماندن
در سخت ترین لحظات است.
تو معنای بی بدیل واژه ی «همراهی».
همیشه تو در جایی از من خواهی بود
شاید در یادم،
شاید در قلبم
و شاید در هر قدمی که بردارم…




تاريخ : چهارشنبه یکم مرداد ۱۴۰۴ | 3:29 | نویسنده : *Parisa* |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
<< مطالب جدیدتر         مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By M a h S k i n:.